سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Hossein Panahi

A.l.e.A.h.m.a.d

تلویزیون
سیاه و سفید بود و 14 اینچ و من پس از گذشت سالها، هنوز از آن خاطره ای
مبهم در ذهن دارم؛ اما بخوبی پدر و مادر را به یاد دارم. حتی به خاطر دارم
که آنها چگونه کنار هم نشسته و خیره شده بودند به صفحه کوچک تلویزیون که
مردی را با موهای مشکی و چشمانی گرد و سیاه نشان می داد. با همسر جوانش که
در اتاقی محقر زندگی می کردند. مرد مدام نام همسرش را صدا می زد و می گفت
«ستاره» و از آرزوها و تمناهایش برای خود، ستاره و زندگی بهتر می گفت. مرد
با صدای ملتمسانه مدام می گفت: ستاره. مادر از آرزوهای زیبای مرد لذت می
برد و پدر شاید آنها را برای مادر آرزو می کرد. صدای زن صاحبخانه دنیای
ستاره و مردش را به هم زد. از صدای پاهای او فهمیدم آنها در یک زیرزمین
زندگی می کنند. زن صاحبخانه آمد و چراغ اتاق آنها را خاموش کرد. مرد و
ستاره مجبور شدند، آرزوهایشان را فراموش کنند و بخوابند. مادر و پدر تا
انتهای قصه آن را تماشا کردند و در آخر، مادر اشک گوشه چشمش را پاک کرد و
از آن پس بود که بابا نام ستاره را روی مادر گذاشت و مادر شد ستاره بابا.
چند سال بعد تلویزیون بزرگ شد و رنگی و آن برنامه را دوباره نشان داد.
حالا می دانستم مردی که مدام می گوید ستاره، حسین پناهی است و نام نمایش
آنها «2 مرغابی در مه» است. هنوز هم حسین پناهی را با آرزوهایی که برای
ستاره داشت، می شناسم. هنوز هم فکر می کنم او یکی از بهترین مردهای
دنیاست. مثل بابای من که وقتی مرد، مادر در مرثیه هایش که با اشک آمیخته
بود، می گفت: چرا رفتی و ستاره ات را تنها گذاشتی.

زندگینامه

مشخصات
شناسنامه ای حسین پناهی عبارت است از: متولد سال 1335 دژکوه (دهی در استان
کهکیلویه و بویر احمد). می گویند او در کودکی چوپان بوده و از همان کودکی
شعر می گفته ولی شعرهایش غزل و قصیده نبوده که پند و اندرز دهد یا از عشق
و معشوقی با ابروهای کمانی بگوید. در شعرهایش از همان کودکی به دنبال کسی
می گشته که بیاید و او را با خود به دنیای بهتری ببرد.

پناهی با مداد
کسی که استعداد او را کشف کرد، راهی مدرسه می شود تا دیپلم، تحصیل را
ادامه می دهد؛ اما بیشتر در دنیای خیال زندگی می کند تا در دنیای حساب و
هندسه، شعر و شاعری او را به تهران می آورد و در این شهر بزرگ با بازیگران
تئاتر و نویسندگان نام آشنا معاشرت می کند. این آشنایی ها پای او را به
جامعه هنری آناهیتا می گشاید.


پناهی
به آن گروه از انسان هایی تعلق دارد که فلسفه و جستجوی حقیقت، همذات
آنهاست. این گونه انسان ها همواره به دنبال گمشده ای هستند. همین جستجو
پناهی را به قم و مدرسه آیت الله گلپایگانی می کشاند. 2 سال با تمام نیرو
و کنجکاوی دروس فقه، فلسفه و مذهب را می خواند اما یکباره حوزه را رها می
کند و خود را در لفافه شعر و کتاب پنهان می کند.

او درباره زندگی
خود می گوید: در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا
نباشم، چون موضعگیری خاصی در برابر زندگی نداشتم. آن روزها میلیون ها
مشغله دلگرم کننده در پس ذهن داشتم. از هیات گلها گرفته تا مهندسی سنگها،
از رنگ و فرم سنگها گرفته تا معمای باران ها و ابرها و ... به سماجت گاوها
برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و بسادگی بلدرچین ها سیر می شدم.
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس، توقعم را بالا برد.
توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران
نوجوانی ام بود. مشکلات راه مدرسه در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر
پاها و کفشهایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت
ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد. هر چه بزرگتر شدم به دلیل
خودخواهی های طبیعی و قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و
دورتر افتادم.

اما با تمام این دلتنگی ها، پناهی معتقد است در مقایسه با آن ظلمات، بودن، نعمتی است که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.

«2 مرغابی در مه» در سایه خیال

نمایش
تلویزیونی 2 مرغابی در مه خیلی ها را جذب او کرد. پناهی در این برنامه
تلویزیونی بازی نمی کرد، زندگی می کرد. لکنت زبان، او و معصومیتش را چند
برابر کرده بود. اوج و فرود صدایش همانی بود که در زندگی روزانه اش هست.
پناهی، کودکی بود که سختی راه زندگی، کنجکاوش کرده بود و او را واداشته
بود که به افق خیره شود.

آنهایی که به این شخصیت علاقه مند شده بودند،
کم کم فهمیدند او شاعر و نویسنده است؛ شاعری که معتقد است، شاعران دیوانه
به او آموخته اند که چگونه با جهنم دیگران برای خود بهشت بسازد. 2 مرغابی
در مه، او را از تلویزیون به سینما آورد، اما نه در نقشهای اصلی بلکه در
گوشه و کنار جوار شخصیت های دیگر. او همیشه مردی بود که کمی ساده لوح نشان
می داد و دیگران کمتر او را باور می کردند. او ابتدا از نقشی کوتاه در
قبرستان برفی فیلم «جاده های سرد» آغاز کرد و بعد با نقش «هادی» در فیلم
«در مسیر تندباد» ساخته مسعود جوزانی کارش را ادامه داد. جوزانی از معدود
کسانی بود که خیلی زود پناهی را کشف کرد و شناخت و به سادگی از کنار او
نگذشت. و پناهی آنقدر برایش جذاب شد که زندگی او را در صفحات سناریوی فیلم
«سایه خیال» نوشت. سناریو از سوی حسین دبیر به فیلم برگردانده شد.

سال
69 فیلم «هامون» بر پرده سینماها رفت. شاید همانهایی که هامون جذب کرد،
سایه خیال را همراهی کردند؛ هر چند هامون، زاده خیال یک نویسنده و
کارگردان بود. حسین پناهی در سایه خیال واقعیت داشت و در همین خیابان ها و
خانه هایی که ما هستیم، زندگی می کرد.

جوزانی درباره این فیلم و
پناهی می گوید: در فیلم در مسیر تندباد بود که او را دیدم، صدایش را شنیدم
و شعرهایش را خواندم. او جذبم کرد  بعد بیشتر شناختمش. او انسانی بود که
در تلاش کار بزرگی بود. به خاطر هدفش حاضر بود 7 عصای آهنی و 7 کفش آهنی
فرسوده کند.

سایه خیال با محور قرار دادن زندگی حسین پناهی ساخته شد
و او بازی در نقش خود را در این فیلم پذیرفت. هر چند می گوید: برای بازی
در این فیلم اول مردم، بعد بازی کردم، پس از فیلم سایه خیال، پناهی در سال
74 مجموعه اشعار خود را در کتابی به نام «من و نازی» منتشر کرد. با این
کتاب دوباره نام پناهی بر سر زبانها افتاد. او این کتاب را به خداوند
تقدیم کرد. او نوشت: تقدیم به خداوند به پاس آفرینش های سفید و سیاه و به
یاد مارجانیکا آخرین آیه از کتابی مقدس که در خاطره جهان مانده است.

اوینار و بی بی یون

از
دیگر فیلمهایی که حسن پناهی در آنها درخشیده است، فیلم «اوینار» ساخته
شهرام اسدی است. او در این فیلم هر چند خودش بود، اما نقش برایش جای کار
بیشتری گذاشته بود.

در سالهای بعد، حسین پناهی یکی از نوشته های خود به
نام «بی بی یون» را برای تلویزیون ساخت و در آن بازی هم کرد؛ اما این
مجموعه تلویزیونی به دلیل آشفتگی در موضوع و ساختار نتوانست موفقیت کارهای
قبلی پناهی را به دست آورد.

پناهی همچنان آهسته و پیوسته ادامه می
دهد. هنوز آنهایی که خاطره خوب سالهای آخر دهه 60 و اوایل 70 را در ذهن
دارند می توانند از بازی او در سریال «آژانس دوستی» لذت ببرند. نقش او
زیاد نیست، اما مانند مهره ای است که اگر نباشد چیزی کم است.

پناهی
چند وقتی است از بازی در سریال «آواز در مه» به کارگردانی حسینعلی
لیالستانی فارغ شده است. او در این سریال نقش یکی از اهالی روستا را به
عهده دارد. باید منتظر ماند و دید لیالستانی – که روحیه اش با پناهی نزدیک
است – برای او چه تدارک دیده است.

گزیده آثار:نوشته
ها: گوش بزرگ دیوار، یک گل و بهار، گلدان ها و آفتاب، ماجراهای رونالدو و
مادرش، دل شیر، پیامبران بی کتاب، آسانسور، به سبک امریکایی.

بازیها: مرد ناتمام، آرزوی بزرگ، مهاجران، در مسیر تندباد، رعنا، گرگها، روزی روزگاری، آبدارشاه و ...

همکارانش
او را فردی آرام توصیف می کنند. به گفته بهروز خوش رزم ، تهیه کننده ای که
در 2سریال گرگها و روزی روزگاری با وی همکار بوده ، او تنها شکل خودش بود
و در بازیگری هیچ کس شبیه او نبود. همیشه هم در سر صحنه در خودش بود و
کاری به کار دیگران نداشت.

یکی از آخرین نقش های او ، حضور در سریال
«روزگار قریب» ساخته کیانوش عیاری بود. زمانی که با عیاری تماس می گیرم ،
او در شهرک سینمایی در حال تصویربرداری بخشی از سریال روزگار قریب  است که
ماجرای آن به 100سال قبل مربوط می شود؛ صحنه ای که عده ای از روستاییان در
حال درگیری با هم هستند.

در آغاز آن روز کاری به عیاری خبر فوت
پناهی را دادند و همه تحت تأثیر قرار گرفتند. آنها در آبان و آذر گذشته، 2
ماه با پناهی زندگی کرده اند. عیاری می گوید: سال گذشته در میمه اصفهان در
حال تولید بخشهایی از این سریال بودیم که در آن مرحوم پناهی نیز نقش نوکر
یک حکیم را بازی می کرد. او پس از مرگ حکیم ، در موقعیتی قرار گرفت که در
پی تقاضای اهالی، در جایگاه حکیم نشست و با کمک همان علم و دانش اندک خود
به درمان اهالی پرداخت.

در طول کار، اصولاً هیچ گاه 2برداشت او شبیه
به هم نمی شد. به عنوان کارگردان ، همیشه تلاش می کنم تا بازیگر در لحظه
به لحظه بازی خود ، تحت کنترل باشد. اما مرحوم پناهی را به سختی می شد
مهار کرد. کم کم به او اعتماد کردم.

او در طول بازی خود گاهی حرکتهایی انجام می داد که بازی او را شیرین تر می کرد. این تجربه را در طول کارهایم تا به حال نداشتم.

در
مجموع ، نقش او در این کار به گونه جالبی غیرقابل تکرار و تقلید از آب
درآمد. حسین پناهی درگذشت.از امروز دیگر کفاش سریال آواز مه که در دانشکده
هنرهای زیبا در رشته هنرهای دراماتیک درس خوانده بود و در مغازه کفاشی خود
، کتاب امانت می داد ، زنده نیست.

راننده آژانس دوستی هم که مدتها در خارج از کشور زندگی کرده بود ، دیگر در میان ما نیست.

دیروز صبح با پناهی و همه خاطرات زیبایی که او در طول سالها فعالیت هنری اش برای ما خلق کرد ، خداحافظی کردیم.

خاطراتی
مثل تماشای تله تئاتر زیبای دو مرغابی در مه در دهه 60 ، فیلمساز آرزوی
بزرگ سالهای میانی دهه 70 ، بت پرست روز واقعه و... و خاطرات شاعری که
مهربانانه سروده بود: «بیا زیر چتر من ، تا بارون خیست نکنه».



کلمات کلیدی :
¤ A.l.e.A.h.m.a.d ¤ | ساعت 10:28 عصر یکشنبه 88/4/21
نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

http://www.sedayedalat.com/fa/rss.aspx